سلام آقای غریبه،سلام آقای پیر غریبه،پدربزگ من هم تا روز آخر زندگیش از همین کلاه ها که شما دارید به سر می گذاشت،پدربزرگ من شاید به پیری شما بود ولی از شما سرحال تر،عینک هم نمی زد و قدبلند ترین پدربزرگی بود که تا آن وقت دیده بودم.شنا هم بلد بود،به خوبی من!هر روز بعد از نماز صبح سوار دوچرخه اش می شد و به طرف باغ کوچک خود می رفت،مکانی که تنها دلخوشی اش در روزهای بیکاری بود،همان باغی که پر بود از درختهای میوه و بوته های انگور، همان باغی که پس از مرگش تبدیل به کویری بی آب وعلف شد،همان باغ
در یکی از همین صبح های زود هم بود که با یک اتوبوس تصادف کرد
فصل تابستان بود و من عجله داشتم برای رفتن به استخر،ده سالم بود،شاید کمتر و شاید هم بیشتر
آن روزها یواشکی دفتر خاطرات مادرم را می خواندم و مادرم نوشته بود"پدر عزیزم منزل نو مبارک"
از آن روز به بعد دیگر مادر برایمان از آن کیک های خوشمزه درست نکرد،می دانستیم که این سوگنامه را پایانی نیست
سالها از آن حادثه ی سیاه می گذرد و مادرم هنوز برایمان از آن کیک ها درست نکرده است،هنوز هم از اتوبوس می ترسد و شاید هنوز هم برای پدرش می نویسد
این روزها حال و هوای رفتگان دوست داشتنی همه جا با من است،دلم برای همه ی آن روزهای گذشته با آدمهای بازیگرش تنگ شده است
افزون بر این دلتنگی ها،همه ی وجودم بی تاب تو نیز هست
نکند تو هم به رفتگان پیوسته باشی
سلام دوست عزیز
شما به بزرگترین وبلاگ جوانان ایران دعوت شده اید.ماآماده برای هرگونه تبادل لینک –لوگو-بنر و....هستیم .
موفق باشید
ابوالفضل قوچانی
http://www.sorkhpush.blogfa.com
سلام دختر خوب . امیدوارم موفق باشی
سلام صبااااااااا